جمعه صبح من و بابایی داشتیم نماوا فیلم میدیدیم. آرتین بیدار شد با تعجب نگاه کرد بعد به آرینا گفت نصف صبحی بیدار شدن دارن فیلم میبینن ای خدا فکر کرده مث نصف شب نصف صبح هم داریم🤣🤣🤣 فدای شیرین زبونیات فسقل من❤❤❤❤
بخاطر شجاع بودنت موقع واکسن زدن مامانی و بابایی برات دونات خریدن. وقتی مامانی دونات های رو آوردن گفتی دوست داشتم یک موتور بردارم دونات ها رو ببرم یک جای دیگه دور بخورم😆😆😆 شکمو ۱۴۰۰/۷/۱۶ آرتین ۴ ساله
امروز ساعت ۷ آماده شدی بری برای زدن واکسن پرونار💉💉 قرار بود باباجی شام بیان خونمون پس من تنهایی موندم خونه. تو هم بابایی و ماماتی رفتی برای واکسن. وقتی اومدی خونه مامانی گفتن وقتی واکسن زدی اصلا صدات در نیومد👏👏👏 حتی وقتی مامانی پرسیدن درد داشت یا نه گفتی نه گفتی نه😳😳😳 برای جایزه هم برات دونات خریدن و خوردی😋😋😋 (منم خوردم باهات)😋😋 آفرین به تو پسر شجاع ۱۴۰۰/۷/۱۶ آرتین ۴ ساله ❤❤❤❤ ...
آخه تو چقدر بامزه ای 🤣 دیروز موقع شام بابایی داشتن کاهو خورد میکردن. آبش ریخت روی پای تو. بابایی: پات خیس شده آرتین:اشکالی نداره میرم با آب سرد میشورم 😳😳😳🤣🤣🤣😆😆 آرتین ۴ ساله ۱۴۰۰/۷/۱۴
مامانی برامون کاموا خریدن که شال و کلاه ببافن🤩 مرسی مامانی جون❤️ تا اینجا کلاه من و تو رو بافتن و شال تو هم داره تموم میشه. من هم منتظرم که شالم رو ببافن🙂 1400/6/20 آرتین 4 ساله
دیشب نصفه شب شروع کردی به خاروندن پاهات. و از اونجایی که خونه ما مورچه داره مامانی چراغ روشن کردند تا مطمئن باشند که مورچه روی بالشت یا تشک نیست.مورچه نبود اما صبح که بیدار شدی دیدیم همه تنت گزیده شده. گوش ت هم ورم کرده. تا فردا ببینیم چی میشه.😘 1400/6/19 آرتین 4 ساله
توی ماشین بودیم و داشتیم می رفتیم خونه ماماجی. تو جلو روی پای مامانی نشسته بودی و بابایی هم رانندگی میکردن🚗🚗 این شب ها بابایی فیلم مختارنامه میبینن و ساعت ۱۱ شروع میشه. یک دفعه ای گفتی بابایی مختار الان شروع میشه. ما فکر کردیم از ردی ساعت دیجیتالی توی ماشین خوندی. کلی تشویقت کردیم👏👏 ولی بعد دیدیم منظورت عقربه های مربوط به سرعت ماشینه. تو به اون ها نگاه میکردی و فکر میکردی که ساعتن🤣🤣🤣 چقدر بامزه ای داداشی کوچولو🥰🥰