عسل ما آرتین

آرتین ۵ ساله

تولد پنج سالگی آرتین کوچولو

نمیتونم بگم برای تولدت لحظه شماری میکردی اما خیلی دوست داشتی زودتر تولدت بشه و کلی کادو بگیری🤩🤩 خاله یاسی ۱ هفته قبل از تولد تو اومده بودن بخاطر اینکه ماماجی قرار بود چشمشون رو عمل کنن در نتیجه ما هم تصمیم گرفتیم ماماجی که بهتر شدن با خاله یاسی جشن تولدت رو برگزار کنیم. چند روز که گذشت و ماماجی بهتر شدن ما شب قبل از مهمونی رفتیم خونه ماماجی و شب خوابیدیم. مامانی صبح زود بیدار شدن و رفتن برات کیک تولد خریدن و آوردن خونه ماماجی و چندتا عکس سونیک هم روی خمیر فندانت پرینت گرفتن که بزاریم توی کیک. خلاصه خاله یاسی کیک رو تزیین کردن و حدود ساعت ۱۰  مامان تو رو بیدار کردن و با هم رفتین خونه. قرار بود مامانی برن خونه و مرغ گردون ...
6 مرداد 1401

تولد دو سالگی

تمام حس شاعرانه ام را هم که جمع کنم به پای حجم غزلهای شیرینی که در بند بند وجودت جاری ست نمی‌رسد قندک من! اصلاً چطور میشود با وجود تو ایستاد و لحظه ای چشمها را بست و واژه ها را بهم پیوند زد که حادثه ی باشکوه تولدت را به شور بنشینند عشق غلتان و مواج من! امروز سرخوشانه به نقطه ی دو سالگی ات می رسی و من همچنان مبهوتم که در این مجال اندک چه آسان انبوه دل ما را به تمامی ربوده ای بسان خورشید بیستمین روز تابستان هماره داغ و درخشان باش و بر ما عشق بباران  ...
29 تير 1401

تولد 5 سالگی

بزرگ هستی بخش کوچک من، خداوندِ جان! یقین میدانست که روزی تو نام بلندت را بر زمین آواز خواهی کرد که آنهمه نور را در نگاهت‌‌ گسترانیده؛ آنقدر که در پایین ترین سطح دقت تصویر همچنان نافذ است. امروز پنج سال از تلاقی اولین آغوش و نگاهم با تو می گذرد. روزی که اگرچه برای دومین بار ولی بگونه ای کاملاً نو، مادر شدم و این صفتِ زیبای جانبخشی توست. تو به من فرصت سخت ترین و زیباترین تجربه ی حیات یک زن را بخشیدی، از این گونه هماره وامدار حضور نازنینت هستم پسر عزیزم! برای امروز و هر روزت خداوندِ جان را سپاس. ... 1401/04/20 ...
29 تير 1401

داداشی و اولین پیک نیک

امروز تصمیم گرفتیم بریم پارک چیتگر🌳🌲 اولش گفتیم غذا نبریم ولی وقتی رفتیم دیدیم یک جای خنک و توی سایه هست که کنارش منقل هم هست⭐️🌺🌷 مامان، تو و من پیاده شدیم و بساط پیک نیک رو گذاشتیم بابایی هم رفتن که کباب ر از خونه بیارن(چون پشیمون شدیم و وسایلش هم خونه حاضر بود)😋😋😋😋😋😋🤩🤩🤩 توی این فاصله من و تو رفتیم کاج جمع کنیم و توپ بازی کنیم🌲🌲⚽️ بابایی هم که برگشت با همدیگه UNO بازی کردیم و هر چهار بار هم تو اول شدی و من آخر🤭🤭🤭🤭 بعد از اون برای روشن کردن آتش زغال داشتیم اما چوب هم جمع کردیم و ریختیم توی آتیش و کباب مون رو روش پختیم😋😋 توی این فاصله هم تو رفتی چندتا سنگ و چوب بلند پیدا کردی و شروی کردی جنگیدن با درختای توی پار...
15 خرداد 1401

آرتین و نماز صبح

امروز صبح ساعت ۴ بیدار بیدار شده بودی و دیدی مامان دارن نماز صبح میخوانن. رفتی از مامان پرسیدی چند کَرته باید بخوانین؟ مامان کلی فکر کردن و گفتن گردنت درد میکنه؟ چی شده؟ تا آخرش معلوم شده منظورت از کَرته رکعت بوده😂😂😂😂😂 ۱۴۰۱/۰۳/۱۳💎
13 خرداد 1401

دایره لغات آرتینی

صبح بیدار شدم برای نماز صبح  بعد از چند دقیقه بیدار شدی و اومدی گفتی چند کَرته باید بخونین بعد بیاین؟ من پرسیدم گردنت درد میکنه؟ گفتی نه چند کَرته نماز بخونین میایین بخوابین؟ و من ترکیدم از خنده 😂😂😂 کَرته= رکعت
2 خرداد 1401

داداشی متقلب

ای واااای از دست این داداشی یک متقلب بزرگ شده🤣🤣🤣 توی بازی uno کارت بوم رنگی رو میزاره روی بقیه کارت ها و بعدش هم اولین ارتو میده به خودش. اینجوری میشه که بوم رنگی میاره و بیشتر وقتا میبره🤣🤣🤣🤣 وروجک👀🤣
30 دی 1400

کتاب داداشی

مامانی گفتن اگر کل شعر های کتاب داداشی رو حفظ کنی یک جایزه داری.  از اون روز هم سخت در تلاشی که شعر ها رو حفظ کنی😄😄😄 میایی به من میگی برام کلاس حفظ شعر داداشی بزار🤣🤣🤣🤣🤣
19 آذر 1400