عسل ما آرتین

آرتین ۵ ساله

پشه

دیشب نصفه شب شروع کردی به خاروندن پاهات. و از اونجایی که خونه ما مورچه داره مامانی چراغ روشن کردند تا مطمئن باشند که مورچه روی بالشت یا تشک  نیست.مورچه نبود اما صبح که بیدار شدی دیدیم همه تنت گزیده شده. گوش ت هم ورم کرده. تا فردا ببینیم چی میشه.😘 1400/6/19 آرتین 4 ساله
20 شهريور 1400

یه حرف خنده دار🤣🤣

توی ماشین بودیم و داشتیم می رفتیم خونه ماماجی. تو جلو روی پای مامانی نشسته بودی و بابایی هم رانندگی میکردن🚗🚗 این شب ها بابایی فیلم مختارنامه میبینن و ساعت ۱۱ شروع میشه. یک دفعه ای گفتی بابایی مختار الان شروع میشه. ما فکر کردیم از ردی ساعت دیجیتالی توی ماشین خوندی. کلی تشویقت کردیم👏👏 ولی بعد دیدیم منظورت عقربه های مربوط به سرعت ماشینه. تو به اون ها نگاه میکردی و فکر میکردی که ساعتن🤣🤣🤣 چقدر بامزه ای داداشی کوچولو🥰🥰
19 شهريور 1400

پارک🎡🎠🎢

بعداز دوسال بیرون نرفتن از خونه بالاخره فردای روز تولدت با خاله و آوین و رادین و مامانی رفتیم پارک بازی🤩🤩 هرکی اصرار کردیم ماماجی نیامدن و  گفتن گرمه. ما گفتیم نه نیست. واقعا هم نبود فقط یکم گرم بود اونم بخاطر اینکه دویده بودیم. آوین بازی ما رو نگده میکرد و فقط چند بار با من سر خورد. رادبن هم بازی میکرد. اما تو بلد نبود سر بخوری😭 باترس از پله ها میرفتی بالا. اخه از وقتی ۲ سالت بود کرونا اومد و مجبور شدیم بمونیم خونه. خلاصه بعد از ۷-۸ بار بالاخره یاد گرفتی. یکم بازی کردیم و اومدیم خونه. ولی به تو خوبی خوش گذشت. خاله یاسی گفتن هر هفته که میاییم خونه ماماجی میاییم این پارک و بازی میکنیم. امیدوارم تا دفعه بعدی نظر مامانی عوض نشه چون جدی...
19 شهريور 1400

تولد چهارسالگی

بالاخره بعد از دوماه مامانی راضی شدن برات تولد بگیرن🥳🥳🥳💃💃 با خاله یاسی اینها هماهنگ کردیم و سه شنبه شب رفتیم خونه ی ماماجی. فرداش هر کس مسئول یک کاری شد. من مراقبت از آوین🤱🤱 رادین و آرتین بازی🕹🎮 مامانی و خاله یاسی هم درست کردن کیک🍰🎂🎂 خلاصه بعد از یک روز شلوغ شب شد. تولد شروع شد🤩🥳🥳🥳🥳 کار خاصی نکردیم‌. فقط عکس گرفتیم و کادو باز کردیم. بعدش هم هر وس اومد و کیک برد. بابایی هن فقط ۵ دقیقه اومد تا عکس بگیره. بعدش زودی با کیک رفتن خونه😊😊 راستی یادم رفت بگم فقط خانوما توی تولد بودن. چون چهارشنبه بود و باباجی نبودن ما هم گفتیم که تولد رو خودمون برگزار کنیم. یعنی من و تو و رادین و آوین و ماماجی و خاله یاسی و مامانی😁😁 همه خسته و کوفته شب رو خوابیدیم ا...
19 شهريور 1400

ربات ساز من

این روزا در کار ساخت و سازی مهندس کوچولو! با قطعات لگو, که حالا دیگه خوب یاد گرفتی رو هم درست چفتشون کنی, هی میسازی و هی خراب میکنی. ربات های متفاوت خوشحالم از این بابت. امیدوارم امروزها و فرداها هر چه میسازی با خمیرمایه ی عشق باشه و از ژرفای دیدت, پر از انرژی و تازگی.   ...
3 مرداد 1400

شمال ۲

ادامه داستان شمال👇👇👇 چون از ارتفاع پایین رفتیم بالا و دوباره رفتیم پایین توپ هایی که تقریبا کم باد بودن کلا پنچر شدن. بابابزرگ هم توپ ها رو بردن و دادن به همسایه شون که مغازه توپ فروشی داره باد کنه.وقتی توپ ها رو آوردن پر از باد بود😍😍  ولی حتی وقتی برمیگشتیم تهران هم بادش خالی نشد🤩🤩🤩 من اسکوترم رو بردم تا توی حیاط بازی کنم. ولی برای سه چرخه ی تو جا نبود که ببریم شمال. خلاصه وقتی رسیدیم اونجا یک ماشین قرمز پدالی بود که مال من بود. قبلا بازی میکردم. ولی دیگه بزرگ شده بودم و توی اون جا نمیشدم. ولی تا بابایی و بابابزرگ آوردنش بیرون دیدیم از دفعه قبل که من سوار شدم زنجیر پدالش در رفته بود. خلاصه بابایی و بابابزرگ شروع کردن درست کردن سه چرخه ی ...
9 تير 1400

شمال ۱

حدود دو هفته قبل رفتیم شمال😍🚘🚘 بعد از ۲ سال😖😖 اون روز رفتیم دکتر چشم تا مطمئن بشیم چشمت مشکلی نداره. چون تلویزیون می دیدی چشمت می سوخت.   قبل از اینکه بریم شمال روز قبلش میلک شیک خورده بودیم.( بک نوع بستنی که خودم درست کردم با دستور)😋😋😍😍😻😻🤩🤩 بعدش ساک بستیم. یک تشک بادی خیلی عالی مخصوص توی ماشین برای مسافرت باد کردیم و کل ماشین رو الکل زدیم. صبح زود راه افتادیم. حدود ساعت ۵ صبح بود. وقتی بیدارت کردم که بریم هوا تاریک بود هنوز و تو گفتی من رو نصفه شبی بیدار کردی که می بشه؟🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 توی راه کلی خوراکی خوردی و خوابیدی😍 ولی چون منم بودم و قرار بود باهم بخوابیم جا کم میومد🤣🤣🤣🤣🤣🤣 بالاخره بعد از کلی سر و کله زدن با هم جا شدیم و یه جو...
9 تير 1400