عسل ما آرتین

آرتین ۵ ساله

دیدار جنینی ما

دیدار دوباره ی من و تو در سی هفتگی عمر جنینی عزیزت رخ داد پسر مهرآفرینم! خواهری هم اومده بود که ببینتت ولی دکتر اجازه نداد وارد اتاق بشه و طفلی حسابی دمق شد. خیلی دلم میخواست تصویری متحرک از گشت و گذار سونویی درونم از تو در این روز داشته باشم اما نشد. ولی اونی که به چشمای خودم درست دیدم چشمهای نازنینت بود که رو به سوی نور گشوده بود. مهر اهورایی ت همیشه تابان باد گوشه ی دلم!
20 ارديبهشت 1396

مامان نگران

الفتی که این روزا بهت دارم و آرامشی که از حضور تو در من ریشه دوونده باعث شده تلاطم این روزا کمتر تکونم بده. یه چیزی مث گردباد توی زندگیمون در حال گردشه و من تنها به یمن حضور تو، از این گردباد عظیم، به ریسمان امن پروردگار پناه آورده م و آرومم. خیلی عاشقتم کوچولو. تو که هنوز سرشار از خدایی برای عافیت مامان دعا کن. آرزوم اینه که تو صحیح و سلامت به این دنیا قدم بزاری. ...
30 فروردين 1396

غرق بوسه

فدای اون چشای نازت که دیگه به روی دنیا باز شده و نور رو میفهمه.   فدای مژگان سیاهی که گرداگرد خورشیدیِ چشات رو سایه انداخته. کی باشه چشای من به دیدارِ تو روشن بشه ستاره ی 37 سانتیِ من! روزی نیست که در آغوش خواهری جا نگیری و غرق بوسه نشی عزیزکم. خدا کنه هر روز و هر لحظه این عشق پاک خواهر و برادریتون بیشتر و عمیق تر بشه و هیچی نتونه خدشه دارش کنه، هیچی. کاش روزی که این عاشقانه ی منو میخونی با تمام وجود درکم کنی و حرف دلم رو بخونی.  ...
20 فروردين 1396

ضربات جنینی ات

این روزا دو تا ضربان قلب رو توی وجودم حس میکنم. قلب خودم که سالهاست میتپه ولی اون کوبه های دیگه، حاصل حرکتهای قشنگ و گاه و بیگاه توست که بسان تپش های قلب، گوشه و کنار خونه ی کوچولویی که توش شناوری، حضورت رو به باورم میرسونه. اولین کوبه رو تو 17 هفتگیت زدی. خونه ت تنگه عزیزم میدونم ولی همین باعث میشه من به لذتی برسم که از برخورد اعضای بدن قشنگت به در و دیوار این تُنگ نصیبم میشه شاه ماهی من! ...
8 فروردين 1396

شاه میگوی من

دیگه رسماً وارد سه ماه ی دوم شدیم شاه میگو جان! اینقدر واژه ی زمینی هست که باید برات توضیح بدم شازده کوچولوی من که حالا حالاها از همصحبتی هم لذت ببریم!  شنبه که رفتم نتیجه ی سونوی NT و آزمایش غربالگری رو به خانوم دکتر نشون بدم، صدای قلبت رو باز شنیدم. مث صدای پای یه اسب شاد کوچولو که توی دشت سبز رویاهای من می دوه. فقط نگران سلامتی تو ام. خیلی مواظب خودت باش شاه میگوی عزیزم! قوی و محکم توی حصار شیشه ای تن من و حصار امن و پولادین خداوندی! ...
20 اسفند 1395

تعیین جنسیت

وقتي فهميدم پسري بهت زده شدم. بابایی خوشحال شد و آرینایی که منتظر خواهر بود هم بهت زده. با اينكه همه ش به آرینا يادآوري مي كردم كه ممكنه پسر باشي خودم جا خوردم وقتي دكتر پیری خبر پسر بودنت رو بهمون داد. همينجور گيج و منگ بودم،‌ حتي پیک لحظه اشكم جاري شد. از اينكه تو از جنس من نيستي و اونقدر به روحياتت شناخت ندارم دلهره داشتم. چه جوري از پس پرورشت بربيام كوچولوي مريخي من! "مامان كه شدم به پسرم خيلي محبت مي كنم،  اونقدري كه بزرگ شد با عشقش مث يه پرنسس رفتار كنه تا جفتش بفهمه كه پسرم توي دستاي يه ملكه بزرگ شده! روزا دستاشو مي گيرم و چنان با محبت بغلش مي كنم كه بغل كردن عاشقونه رو با تمام و...
9 اسفند 1395

اولین دیدار

بالاخره خانوم دکتر خوشروی ما برگزیده شد. چهار شنبه اولین عکست رو دیدم. همون نقطه ی روشنی که تو دلم دیده میشد! به امید روزی که عکسای دسته جمعی بگیریم با هم عزیزم. خونوادگی، به معنای واقعی! خیلی نگرانم. گردنم ورم کرده و فقط نگران تو ام. کارم شده گریه ...
19 آذر 1395

ماهی کوچولو

دیروز اومدیم دیدنت ماهی کوچولو! قطعاً تو هم حضور ما رو حس کردی که برامون دست تکون دادی!  هر بار که اینجا رو بخونم یادم میاد چطور دست و پا میزدی که خانوم دکتر متعجب گفت میدونی این الان اندازه دو بند انگشته و اینطور دست و پا میزنه . من هم در جواب گفتم از بس خواهرش براش انرژی میفرسته و مدام باهاش صحبت میکنه. بابایی هم کمی با گوشی فیلم گرفت که ببریم آرینایی ببینه. قشنگ حس می کردم که بی خیال از این دنیایی که انتظارت رو میکشه توی دنیای خودت غرقی و حظ میبری. ...
15 آذر 1395