عسل ما آرتین

آرتین ۵ ساله

اولین دیدار

بالاخره خانوم دکتر خوشروی ما برگزیده شد. چهار شنبه اولین عکست رو دیدم. همون نقطه ی روشنی که تو دلم دیده میشد! به امید روزی که عکسای دسته جمعی بگیریم با هم عزیزم. خونوادگی، به معنای واقعی! خیلی نگرانم. گردنم ورم کرده و فقط نگران تو ام. کارم شده گریه ...
19 آذر 1395

ماهی کوچولو

دیروز اومدیم دیدنت ماهی کوچولو! قطعاً تو هم حضور ما رو حس کردی که برامون دست تکون دادی!  هر بار که اینجا رو بخونم یادم میاد چطور دست و پا میزدی که خانوم دکتر متعجب گفت میدونی این الان اندازه دو بند انگشته و اینطور دست و پا میزنه . من هم در جواب گفتم از بس خواهرش براش انرژی میفرسته و مدام باهاش صحبت میکنه. بابایی هم کمی با گوشی فیلم گرفت که ببریم آرینایی ببینه. قشنگ حس می کردم که بی خیال از این دنیایی که انتظارت رو میکشه توی دنیای خودت غرقی و حظ میبری. ...
15 آذر 1395

خبر آمد خبری در راه است

گفت و گو نداره که چطور از اومدنت خبردار شدم. دیگه حالا بعد از یک تجربه ی موفق، نیاز به هیچ واسطه ای برای اثبات بودنت نبود. زنگ اومدنت رو با نهیبی به وجودم نواختی و من سراپا ترس و دلهره شدم. تو موهبت سرشار از حیاتی رو که بی شک به هزار و یک دلیل موجه خداوندی به زندگیمون ارزانی شده ای رو حس کردم. این شد که تو هم به هستی ما پیوستی تا هیچوقت فراموش نکنیم که همه چیز بر مدار اراده ی محض خداوندی در گردشه.
10 آبان 1395