عسل ما آرتین

آرتین ۵ ساله

فرشته کوچولوی ما بالاخره اومد😍😍

4/10 که قرار بود برم دکتر با این آمادگی رفتم که برای بیستم تیر بهم وقت میده واسه تولد تو. اون یه نگاهی دوباره به پرونده م انداخت و گفت خب 4/18.  منم که اصلا دلم نمیخواست تو رو زودتر از اینکه کامل کامل بشی از جای گرم و نرمت بیرون بیارن گفتن میشه بیستم باشه؟ خانم دکتر محیط با همون آرامش همیشگی گفت اشکال نداره فقط امکان داره دردات شروع بشه. منم گفتم اشکالی نداره. توی دلم گفتم خدا کنه همینطور بشه و مث آرینایی زمان تواد واقعیه خودت باشه. آخه دختر و پسر فرق داره. برا پسر باید 9 ماه بارداری کامل بشه و ... . برگه ی پذیرش بیمارستان رو واسه همون روز گرفتم. ساک لوازم بیمارستان رو حاضر کردم! دلبندم!...
11 تير 1396

نامه آرینایی به نی نی کوچولو

نی نی   جان    وقتی   هنوز  به  دنیا   نیامده    بودی,  من   همش   از   مامانی    می پرسیدم   نی نی            کو چو لو   کی   به   دنیا     میا ید  ؟   مامانی    به      من     می گفتند   به  زودی     در                 &n...
12 خرداد 1396

اتاق پسری

از زمستان به فکر اتاق و محل مخصوص تو بودم. ببخش که اتاقای خونه مون محدوده و نمیشه یه اتاق به نامت بزنیم. تا روزی که خدا بخواد و خونه مون بزرگ بشه و طرح اتاق خوشگلت رو با افتخار اینجا برات ثبت کنم . حالا کنار خودم جای  رشد و بالیدنت خواهد بود. امیدوارم به یمن حضورت پر از نور و برکت بشه. از ما بپذیر عزیزم. چقدر خوبه که هستی بهوونه ی قشنگ ما برای زندگی! آرینایی از وسایلت عکس و فیلم گرفته و نمیدونی با چه عشقی لباسهات رو تو دراور جدیدی که تو اتاقش برات جا دادیم چیده. بی صبرانه منتظر دیدار توئه. ...
23 ارديبهشت 1396

دیدار جنینی ما

دیدار دوباره ی من و تو در سی هفتگی عمر جنینی عزیزت رخ داد پسر مهرآفرینم! خواهری هم اومده بود که ببینتت ولی دکتر اجازه نداد وارد اتاق بشه و طفلی حسابی دمق شد. خیلی دلم میخواست تصویری متحرک از گشت و گذار سونویی درونم از تو در این روز داشته باشم اما نشد. ولی اونی که به چشمای خودم درست دیدم چشمهای نازنینت بود که رو به سوی نور گشوده بود. مهر اهورایی ت همیشه تابان باد گوشه ی دلم!
20 ارديبهشت 1396

مامان نگران

الفتی که این روزا بهت دارم و آرامشی که از حضور تو در من ریشه دوونده باعث شده تلاطم این روزا کمتر تکونم بده. یه چیزی مث گردباد توی زندگیمون در حال گردشه و من تنها به یمن حضور تو، از این گردباد عظیم، به ریسمان امن پروردگار پناه آورده م و آرومم. خیلی عاشقتم کوچولو. تو که هنوز سرشار از خدایی برای عافیت مامان دعا کن. آرزوم اینه که تو صحیح و سلامت به این دنیا قدم بزاری. ...
30 فروردين 1396

غرق بوسه

فدای اون چشای نازت که دیگه به روی دنیا باز شده و نور رو میفهمه.   فدای مژگان سیاهی که گرداگرد خورشیدیِ چشات رو سایه انداخته. کی باشه چشای من به دیدارِ تو روشن بشه ستاره ی 37 سانتیِ من! روزی نیست که در آغوش خواهری جا نگیری و غرق بوسه نشی عزیزکم. خدا کنه هر روز و هر لحظه این عشق پاک خواهر و برادریتون بیشتر و عمیق تر بشه و هیچی نتونه خدشه دارش کنه، هیچی. کاش روزی که این عاشقانه ی منو میخونی با تمام وجود درکم کنی و حرف دلم رو بخونی.  ...
20 فروردين 1396

ضربات جنینی ات

این روزا دو تا ضربان قلب رو توی وجودم حس میکنم. قلب خودم که سالهاست میتپه ولی اون کوبه های دیگه، حاصل حرکتهای قشنگ و گاه و بیگاه توست که بسان تپش های قلب، گوشه و کنار خونه ی کوچولویی که توش شناوری، حضورت رو به باورم میرسونه. اولین کوبه رو تو 17 هفتگیت زدی. خونه ت تنگه عزیزم میدونم ولی همین باعث میشه من به لذتی برسم که از برخورد اعضای بدن قشنگت به در و دیوار این تُنگ نصیبم میشه شاه ماهی من! ...
8 فروردين 1396

شاه میگوی من

دیگه رسماً وارد سه ماه ی دوم شدیم شاه میگو جان! اینقدر واژه ی زمینی هست که باید برات توضیح بدم شازده کوچولوی من که حالا حالاها از همصحبتی هم لذت ببریم!  شنبه که رفتم نتیجه ی سونوی NT و آزمایش غربالگری رو به خانوم دکتر نشون بدم، صدای قلبت رو باز شنیدم. مث صدای پای یه اسب شاد کوچولو که توی دشت سبز رویاهای من می دوه. فقط نگران سلامتی تو ام. خیلی مواظب خودت باش شاه میگوی عزیزم! قوی و محکم توی حصار شیشه ای تن من و حصار امن و پولادین خداوندی! ...
20 اسفند 1395

تعیین جنسیت

وقتي فهميدم پسري بهت زده شدم. بابایی خوشحال شد و آرینایی که منتظر خواهر بود هم بهت زده. با اينكه همه ش به آرینا يادآوري مي كردم كه ممكنه پسر باشي خودم جا خوردم وقتي دكتر پیری خبر پسر بودنت رو بهمون داد. همينجور گيج و منگ بودم،‌ حتي پیک لحظه اشكم جاري شد. از اينكه تو از جنس من نيستي و اونقدر به روحياتت شناخت ندارم دلهره داشتم. چه جوري از پس پرورشت بربيام كوچولوي مريخي من! "مامان كه شدم به پسرم خيلي محبت مي كنم،  اونقدري كه بزرگ شد با عشقش مث يه پرنسس رفتار كنه تا جفتش بفهمه كه پسرم توي دستاي يه ملكه بزرگ شده! روزا دستاشو مي گيرم و چنان با محبت بغلش مي كنم كه بغل كردن عاشقونه رو با تمام و...
9 اسفند 1395